خاطرات سه ماهه
سلام پسر نازنینم
سلام محمدسجاد شیرینم
واقعا مامان رو ببخش که کوتاهی کرد و سه ماه هست که برات چیزی ننوشته
باور کن بخاطر شیطنتهای خودته که اصلا وقت نمیکنم برات بنویسم
جونم برات بگه که شانزده اردیبهشت تولدت بود کلی زحمت کشیدم که اولین سال تولدت خوب برگزار بشه
خداروشکر خیلی خوب بود و با اینکه موقع کیک بریدن خیلی نق زدی و گریه کردی اما در کل خیلی خوش گذشت
کلی لباس و پول و اسباب بازی جمع کردی
محمدسجاد قشنگم مامان خیلی خوشحاله که تو کنارشی
از خدا میخام که تو رو واسه من حفظ کنه و خودش مراقبت باشه
گل من دو هفته بعد از تولدت شروع کردی به قدم برداشتن الان که نزدیک چهارده ماهت تموم بشه قشنگ راه میری مامان قربون اون پاهای کوچولوت بشه
عاشق دد رفتن هستی و همش کفشاتو برمیداری و میگی پات کنیم و ببریمت بیرون
بابا آب دد ماما رو خوب میگی
به تاب میگی تا
هروقت هم شیر میخای میگی گیخ
خیلی کلمات دیگه هم نامفهوم میگی
خیلی ورو جک و شیطون بلا شدی در لباسشویی رو باز میکنی و سرتو میکنی توش هرچیزی هم که گم بشه باید تو لباسشویی دنبالش بگردم
در فریزر رو هم همش باز و بسته میکنی که مجبور شدم به یه جایی ببندمش که نتونی باز کنی
عاشق تلفن هستی میری گوشی رو برمیداری و به زبون خودت صحبت میکنی هرچیزی هم که دستت میاد پیش گوشت میزاری و میگی ابه به جای الو بله
دیگه برات بگم که عاشق تاب و سرسره و پارک رفتن هستی
زیاد با بچه ها ی همسنت بازی نمیکنی و اگه بیان پیشت ازشون فاصله میگیری
الله اکبر رو بلدی بگی تا دستامون رو آب میزنیم جانماز رو میاری و میگی الله اکبر
موقع نماز خوندن ما با مهر بازی میکنی اما تا میخایم سجده کنیم مهر رو برامون میزاری خودت هم بلدی سجده کنی الهی مامان برات بمیره
عاشق اذان و قرآن هستی تا تلویزیون نشون میده قشنگ گوش میدی
دیگه جونم برات بگه تو این یکماهه اخیر دوتا اتفاق بد برات افتاد
اول اینکه دستت رو با اتو سوزوندی اونم یه اتویی که ده دقیقه بود خاموش بود و من اونو تو هزار تا پستو قایم کرده بودم نمیدونم اونو چه جوری پیدا کرده بودی دوتا از انگشتات تاول زد قربونت دستات برم
خیلی طول مشید تا خوب شد
تازه خیالم از دست تاولات راحت شده بود که امروز داشتی بازی میکردی خوردی زمین صورتت محکم خورد به ماشین اسباب بازیت پیشونیت کبود شد پشت یکی از چشمات خون مرده شد دماغت هم یه کوچولو زخم شد
من تا صورتت رو دیدم وحشت کردم و به بابایی گفتم ببریمت دکتر کلی برات گریه کردم الان هم صورتت رو میبینم خیلی غصه ام میشه و همش قربون صدقه ات میرم
دکتر پماد و قطره داد امیدوارم که چشمت خوب بشه و خدایی نکرده خون نیافته
پسر گلم همش به اینور اونور میخوری و دست و پات همش زخمه
من باید با چهارتا چشم ازت مراقبت کنم
راستی وزنت هم اصلا خوب نیست همش هشت کیلو و دویست هستی قدت هم هفتاد و نه هست
از بس وروجکی و ورجه وورجه میکنی از موقعی که راه رفتن یاد گرفتی یه لحظه هم نمیشینی
دندونای آسیابت رو هم داری در میاری دکترت میگفت بخاطر اون دندونا تا چندماه ممکنه خوب وزن نگیری
واکسن یکسالگیت رو هم زدی و خداروشکر اذیت نشدی و تب نکردی
راستی الان دیگه خودم تنهایی میبرمت حموم تو هم عاشف آب تنی هستی
الان دوهفته است که هوا گرم شده هر روز میبرمت آب تنی
ببخش عزیزم چون سه ماه بود برات ننوشته بودم این پست خیلی طولانی شد
اگه چیزی یادم اومد تو پست بعدی برات مینویسم
عکسا هم با عرض پوزش انشالله پست بعدی